1. در نظام باطل هرکه موقعیت ممتازتری دارد خطایش کوچکتر محسوب می شود ولی در نظام حق هرچه موقعیت و قدرت گناه کننده ممتازتر باشد گناه او بزرگتر و خطای او نابخشودنی تر است تا آنجا که یکی از معیارهای گناه کبیره همین است که چه کسی انجام داده است. گناهی که برای یک فرد معمولی جامعه، گناه صغیره است برای کسی که در موقعیت های خاص اجتماعی قرار دارد گناه کبیره است.
2. در نظام باطل، موقعیت اجتماعی خطاکار خطاهای او را می پوشاند ولی در نظام حق هرکه بالاتر است خطایش بیشتر در نظر است و همین خود برای او مراقبت ایجاد می کند.
3. در نظام باطل خوبی و بدی، ارزش و ضد ارزش با منصب تعریف می شود. هرکاری قدرتمند می کند خوب است و هرچه او نمی پسندد بد است. در نظام حق، صاحب منصب با ارزش سنجیده می شود اگر رفتارش با ارزش ها مطابقت کرد صاحب منصب صالح است وگرنه فاسق است.
4. در نظام باطل هرکه قدرتمند تر است احتمال رهایی او از مجازات بیشتر است ولی در نظام حق تخفیف ها برای آنهاست که دستشان از قدرت کوتاه است و برای قدرتمندان هیچ تخفیفی در نظر گرفته نمی شود.
5. در نظام باطل ترمزها و نگاه دارنده ها و محدود کننده ها در سوی ضعیف جامعه سنگینی می کند و برای همین، که در نظام باطل قدرت رهایی بخش از محدودیت هاست، گرایش به احراز قدرت در نظام باطل زیاد است ولی در نظام حق، محدودکننده ها و ترمزها در سمت قدرت شدت می یابد طوری که قدرت آنقدر دست و پاگیر می شود که کمتر کسی بدان رغبت می کند.
6. در نظام باطل ستایش و مذمت مستقیما به افراد تعلق می یابد و فضای عام خوب و بد دانستن، خود این کس و آن کس است ولی در نظام حق، افراد نه مستقیما بلکه بواسطه رفتار نیک و بدشان مورد مدح و ذم قرار می گیرند.
7. در نظام باطل، ارزشها و اخلاق بشدت ناپایدار و نسبی می شوند و با متغیرهای بی شماری گره می خورند ولی در نظام حق معیارهای ارزشی دوام و ثبات دارند و حاشیه و بیرون از خویش را وادرا به خضوع در برابر خویش می کنند